داستان
-
قهوهی مبادا
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم به سمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد…
بیشتر بخوانید » -
پیله و پروانه
پیله و پروانه روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد، شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن…
بیشتر بخوانید » -
لبخند بارانی
لبخند بارانی دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و برمیگشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب…
بیشتر بخوانید » -
نجوای دل
نجوای دل باران خوبی باریده بود و مردم دهکدهی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز…
بیشتر بخوانید » -
پارهای از هستی
پارهای از هستی لاک پشت پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی. میدانست که همیشه جز اندکی از بسیار را…
بیشتر بخوانید »