عاشقانهمتن عاشقانه
ﺑـﻪ ﻣـﻦ ﺑـﮕﻮ…..
ﺍﺷـﻚ ﻫﺎﻳـﻢ ،
ﺩﻟﺘﻨﮕـﻲ ﻫﺎﻳـﻢ ،
ﺩﻟـﺨﻮﺭﻱ ﻫﺎﻳـﻢ ﻭ ﺗـﻤﺎﻡ ﺣﺮﻓـﻬﺎﻱ ﻣـﻦ ﺑـﻤﺎﻧﺪ ﺑـﺮﺍﻱ ﺑـﻌﺪ !
ﺗﻨــﻬﺎ ﺑـﻪ ﻣـﻦ ﺑـﮕﻮ ،
ﺑـﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧـﻪ ﻣــﻴﮕﺬﺭﺩ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﻣـﻦ ﻧﻤـﻴﮕﺬﺷﺖ ؟ ..
ﺍﺷـﻚ ﻫﺎﻳـﻢ ،
ﺩﻟﺘﻨﮕـﻲ ﻫﺎﻳـﻢ ،
ﺩﻟـﺨﻮﺭﻱ ﻫﺎﻳـﻢ ﻭ ﺗـﻤﺎﻡ ﺣﺮﻓـﻬﺎﻱ ﻣـﻦ ﺑـﻤﺎﻧﺪ ﺑـﺮﺍﻱ ﺑـﻌﺪ !
ﺗﻨــﻬﺎ ﺑـﻪ ﻣـﻦ ﺑـﮕﻮ ،
ﺑـﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧـﻪ ﻣــﻴﮕﺬﺭﺩ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﻣـﻦ ﻧﻤـﻴﮕﺬﺷﺖ ؟ ..
نمیداندکه؛من چقدردلتنگم!!!
دلتنگ اویی ک دیگر…….دلش برای من….تنگ نمیشود!!!!
دلتنگی ام را درک نمیکند…
من دلتنگم، دلتنگ، دلتنگی هایی ک عوض شده اند،همانند
خودم..!!…..
چه کسی مرادرک میکند…؟؟!…؟؟!!
اگر تخم مرغ بشکند از ۲ حالت خارج نیست
” اگر از داخل باشد ، به آغاز به زندگی می رسد ”
اما
” اگر از از بیرون باشد به پایان زندگی می انجامد ”
همه چیزهای بزرگ همیشه از داخل آغاز خواهد شد
پس درون خود را خوب امتحان کن…..
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیق شش دانگ
یک آرام دل
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده
ودیگر محک زدن وزیرو رو کردنی در کار نباشد
رفیقی که من نگویم و
او بشنود
بخندم وحجم بغض را در خنده ام ببیند
رفیقی که بگویمش برو امـــــــا
بـــــــــماند
که نرود ……
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتن ولی حیف که من زاده امروزم
خدایا
جهنمت فرداست پس چرا من امروز میسوزم؟؟؟!!!
مثل همیشه عالییییییی :yes:
میگویند شاد بنویس….
نوشته هایت درد دارد
و من یاد مردی میوفتم که با ویالونش گوشه خیابون شاد میزند…..
اما با چشمای خیس.
veeeeeeeeery nice :rose:
” دوری ” دورت نمی کند…
وقتی در امن ترین جای اندیشه ام نشسته ای…
چــقدر خوبه که بدونی . . .
یکی
. . . یه جایی
. . . داره یه آهــنگی رو فقط به یاد
” تو ”
گوش می ده…
و من آن سکوتم که در تنهائیها یم مچاله شدم بی آنکه انتظار صدائی داشته باشم .
ممنونم از لطف شما . و همچنین از اینکه مرا به این دیدارها دعوت میکنید که برایم بسیار با ارزش است .
باز هم سپاس
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه ……
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !!!
تنهایی ات را از تو گرفتم و در خنده هایم شریکت کردم!نگفته بودی بازرگان عشقی…
من ازکجامیدانستم سودمن تنهاییست…؟!
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم،
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم:
«غصه نخور، میگذرد…»
برای دلم، گاهی پدر میشوم، خشمگین میگویم:
«بس کن دیگر بزرگ شدی…»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان،
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا…
دلم، از دست من خسته است…
هیچکس،
دلش برای من تنگ نمیشود…..؟!
خیلی ها،
خیلی های دیگری را دارند……