روزی زنبور و مار باهم بحثشان شد….!””*

روزی زنبور و مار باهم بحثشان شد.

مار میگفت: انسانها از ترس ظاهر خوفناک من میمیرند؛نه بخاطر نیش زدنم !اما زنبور نمیپذیرفت.

مار برای اثبات حرفش ، به چوپانی که زیر درخت خوابیده بود؛نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من او را می گزم و مخفی میشوم؛تو بالای سرش سروصدا و خودنمایی کن!

مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن بالای سر چوپان نمود.

چوپان فورا از خواب پرید و گفت:ای زنبور لعنتی! و شروع کرد به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد .مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روزی بهبود یافت.

سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگر کشیدند: اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی کرد!

چوپان از خواب پرید

و همین که مار را دید ، از ترس پا به فرار گذاشت !

او بخاطر وحشت از مار ،دیگر زهر را تخلیه ننمود و ضمادی هم استفاده نکرد….

چندروز بعد ، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!!

?بسیاری بیماری ها و کار ها نیز همینگونه اند؛و افراد فقط بخاطر ترس از آنها ، نابود میشوند.

مواظب تلقین های زندگی خود باشید….!!?

خروج از نسخه موبایل